سایت سربازان گمنام
.
.
.
روزگاری بود....
که دل وضو به احساس تو میگرفت...
و نماز عشق بجای میگذارد....
مست به شمیم عطر تو میگشت.....
و مبهوت به جمال رخ ماهت....
و سرگشته در پیچ زلف آبشار گونت....
وعده ی دیدار که میرسید
از هیجان
آنقدر خود را به در و دیوارِ سینه میکوبید....
که زخم ها برمیداشت....
تا بهانه ای داشته باشد برای افتتاحِ بابِ صحبتی....!
چه بودی و که ؛ خدا داند و دلِ من و بس...
اما هرچه بودی؛ من آرامشِ ناب تعبیرت میکردم.....
دلیلش را خود بهتر میدانی....
نازنین خاتون...
دلِ من نه لیاقت آن همه لطافت داشت.....
و نه ارزشِ ماندن فرشته ای چون تو...
میدانستم که میروی...
اما ای کاش این رانیز میدانستم
که با رفتنت آرامشِ جان و خاطر مرا نیز خواهی برد...
میخواهم اعترافی کنم....
هنوز هم با احساس لطیفت دل نیمه جانم وضو میگیرد....
اما این بار نمازِ حاجت بجای میگذارد....
حاجتش چیست؟....
خدا داند...
و دلم....
و بس...!!
.
.
.
آوای ساز من سکوتست.....
شنیدنش گوش دل میخواهد....
نقطه....
سر خط...!!
پ . ن - دوست بسیار عزیزم بهار از وبلاگ سکوتِ مرداب
متاسفانه دچار سانحه ی سقوط از پشتبام شدن....
از همه ی دوستان عزیزم تقاضا دارم برای این دوست نازنین دعا کنند....